جمعیتشناسی گیلان
بُعد خانوار در گیلان، با ۳٫۲ نفر در هر خانواده، کمترین میزان در کل کشور را داراست. میانگین کشوری ۳٫۵۵ نفر در هر خانوادهاست.۳ بیش از ۵۳ درصد مردم در روستاها زندگی میکنند. جمعیت متوسط روستا در گیلان همواره از متوسط کشور بالاتر بودهاست. در ۱۹۹۶ این رقم برای گیلان ۴۴۱ و برای کشور ۳۳۸ بود. در گیلان به طور متوسط در هر ۵٫۲ کیلومتر مربع یک سکونتگاه وجود دارد که این رقم برای کل کشور ۲۴٫۲ است. ۴
در حال حاضر ۳۴٫۵ درصد از جمعیت گیلان زیر ۱۵ سال و ۵۹٫۸ درصد آنان بین ۱۵ تا ۶۴ سال دارند و ۵٫۷ درصد بالای ۶۵ سال. مقایسه نسبت افراد زیر ۱۵ سال در سرشماریهای مختلف نشان میدهد جمعیت در حال پیر شدن است و ساختار سنی اش در حال متوازن تر شدن.۵
ساختار جنسیتی گیلان هم با نوسان نسبت مرد/زن در بازه ۱۰۲٫۵ و ۱۰۴٫۳ در برابر هر ۱۰۰ مرد متوازن است. با توجه به روندهای مهاجرتی و سرشماریهای قبلی این رقمها قابل قبول اند. در ۱۹۹۶ ۵۶٫۳ درصد مردان و ۶۱ درصد زنان بالای ده سال ازدواج کرده بودند که نسبت به بیست سال قبل اندکی کاهش را نشان میدهد.۶
برای بازه سی ساله ۱۹۹۱-۲۰۲۱ سه فرضیه وجود دارد. طبق فرض شدید، نرخ رشد متوسط سالانه جمعیتهای شهری و روستایی گیلان به حدود ۲٫۹۶ و ۱٫۱۶ درصد خواهد رسید. طبق دو فرضیه دیگر این نرخها کمتر خواهند بود. به نظر میرسد فرض دوم واقعی تر باشد و رشد جمعیت شهری به ۲٫۵ و روستایی به زیر ۱ درصد نزدیکتر باشد. ۷
در سال ۲۰۰۶ تعداد روستاهای مسکون به ۲۶۸۶ کاهش یافت چرا که ۸ تایشان شهر شده و ۲۴۱ تایشان نامسکون شدند.
نرخ باروری (تعداد زایمان زنده در ۲۰۰۶ برای هر ۱۰۰۰ زن در سن تولید مثل) در گیلان ۱٫۴۴ و نرخ تولد خام در کل استان ۱۳٫۸ محاسبه شدهاست. در بازه ۱۹۹۶ تا ۲۰۰۶ ۱۷۷٬۷۰۷ نفر از گیلان مهاجرت کرده و ۲۰۲٬۳۸۶ از سایر استانها بدان مهاجرت نمودند. پیش بینی شده نرخ باروری در گیلان تا ۲۰۲۶ ۱٫۴۹۲ در شهرها و ۱٫۵۹۲ در مناطق روستایی باشد. پیش بینی شده مهاجرت هم افزایش یابد. پیش بینی شده نرخ رشد جمعیت سالانه گیلان با کاهشی شدید از ۰٫۸۵ درصد به ۰٫۵۸ درصد برسد. ۸
گروههای قومی
این استان دارای هویت قومی مشخص است. گروههای قومی اصلی آن متعلق به شاخه شمال غربی گروه زبانهای ایرانی اند. مهمترین شان گیلک است که در جلگه مرکزی، حاشیه ساحلی شرقی و ارتفاعات جنوب غربی زندگی میکند. گیلکها بر اساس تفاوتهای گویشی و ویژگیهای اجتماعی فرهنگی به سه گروه تقسیم میشوند: گیلک رشتی و لاهیجانی، که به ترتیب در غرب و شرق جلگه زندگی میکنند، تفاوتهای کمی نشان میدهند، ولی گیلک گالشی یا دیلمی در کوههای جنوب شرقی زبان متفاوت و شیوه کشت و دامپروری متفاوتی با گیلک جلگه و تالشها که منطقهشان از کوهپایه تا دامنه البرز کشیده شدهاست دارند. گویش تاتی پیرامون رودبار تکلم میشود. تازه واردان اندکی به تازگی در استان استقرار یافتهاند: دامداران کرد بوفالو در جلگه پخش شدهاند، قبیله کرد عمارلو نامش را به بخش شرق رودبار داده، بازرگانان و ماهیگیران ترک زبان در ساحل از آستارا تا انزلی و کارمندان فارسی زبان ادارات دولتی. نتیجتاً چندزبانگی قاعده سرتاسر استان است.۹
سازماندهی کار در گیلان علیالظاهر بر اساس تقسیم کار قومی مشخص میشود. هر گروهی که در استان میزید با یک یا چند فعالیت تولیدی خاص، مشخص میشود به نحوی که اسامی قومی علاوه بر ریشههای سرزمینی، زبانی و فرهنگی به تخصص ویژه شغلی هم اشاره میکند. گیله مرد (مرد گیلان) به کشاورزان جلگه اشاره دارد که گیلکی صحبت میکنند، در حالی که گالش، تولیدکننده کوه نشین در شرق استان، گویشی به نام گالشی را استفاده میکند. بنا به سخنگو، اسم قومی میتواند معانی مختلفی داشته باشد، ولی عموماً ابعاد فرهنگی و حرفهای را ترکیب میکند. همان طور که مارسل بازین و علی پور-فیکویی (Ali Pour-Fickoui) اشاره میکنند، برای بسیاری از گیلکان خصوصاً شهرنشینان مرکز و غرب، یک تالش یک دامپرور است، گرچه تالش همان واژه را در مقابل یک گالش (دامدار)، برای شمالی ترین نقطه منطقه، برای یک زارع برنج استفاده میکند. تفاوت هرچه باشد، جمعیتهای مختلف که در منطقه همزیستی دارند به بیشتر منابع بومی دسترسی برابری ندارند. به این دلیل اسامی جمعی تنها معین کنندههای هویت نیستند، ولی به موقعیت نسبی در سلسله مراتب اقتصادی اشاره میکنند. منابع اصلی منطقهای (برنج و در گذشته ابریشم) امتیاز مردمان جلگه نشین گیلک و گاهی تالش هستند. گیلکان همچنین بخشهای اصلی تجارت و مدیریت را در کنترل دارند، حتی اگر برای اخری با کارکنان دولتی اهل مرکز کشور رقابت کنند. جمعیتهای کوهستانی سوی مرطوب البرز (گالش و بیشتر تالشان) متخصص پرورش گاو و گوسفند اند، و در فضای منطقه جایگاهی جنبی دارند، و وضعیت پایین تری نسبت به همسایگان گیلک شان دارند. مذهب سنی بخشی از جمعیت برخلاف اکثریت شیعه جمعیت در مناطق اسالم و طالش دولاب منجر به در حاشیه رفتن تالشان شدهاست. ۱۰
هویت مردم
نوشتار اصلی: هویت گیلانی
عادات غذایی
زیتون پرورده
با توجه به تنوع و تضاد عادات غذایی رشتیها و عراقیها یعنی مردم داخل یا فلات ایران ، این مسائل زمینهای نیرومند برای انعکاس مغایرتهاست. مردم گیلان عاشق برنج اند-برنج که آنها با ماهی، تخم مرغ، زیتون و به قدری کمتر گوشت گوساله تکمیل اش میکنند به طور سنتی با هر سه وعده اصلی غذایی میل میشود. این در تضاد با رژیم سنتی عراقیهاست که از نان، محصولات لبنی و گاهی گوشت گوسفند تشکیل میشود. رشتیها با مشاهده عادات غذایی همسایگان شان، و به علاقه آنان به نان به طور خاص توجه میکنند و گاهی با تفریح و گاهی با تحقیر به آنها مینگرند. آنها به مردم تهران دهان گشاد میگویند، زیرا آنها هنگام جویدن نان دندانهای بزرگ شان را نمایان میکنند. بنا به کلیشههای سنتی، عراقیها «نان خالی خوران» فقیر اند که برنج گیلان برایشان یک نعمت حسرت برانگیز میماند. هنگامی که عادات غذایی روزانه مردم فلات و رشتیها دو نظام کاملاً متمایز را شکل میداد-گرچه این تمایزات در سی سال گذشته به طور قابل توجهی کاهش یافته- برای ساکنین جلگه خزر، مصرف نان هم موضوع تمسخر و هم عامل هشدار بود:«گیلک» به گزارش رابینو، «نان نمیخورد بلکه آن را غذایی میداند که برای فطرت اش نامناسب است، تا جایی که یک مرد خشمگین به زن اش میگوید: نان بخور و بمیر!». بنا به قول رابینو و کاپیتان آرتور کانلی لافونت، در حدود ۱۸۳۰، والدین گیلانی هنگام تمسخر کودکان شان آنها را به منظور تنبیه بد رفتاری شان به فرستادن به عراق تهدید میکردند، جایی که مجبور بودند از بدبختی نفرت انگیز خوردن نان رنج ببرند.۱۱
زیتون (که به همراه رب انار و گردوی چرخ شده تهیه میشود: زیتون پرورده)، گوشت گوساله، و ماهی از مواد غذایی محبوب رشتیان است که اغلب در بین عراقیها حس تنفر شدید بر میانگیزد و رشتیها به خاطر آن کلهماهی خور خوانده میشوند، نامی مستعار که تمسخر و نفرت را ترکیب میکند. در واقع، ساکنین جلگه گیلان گاهگاهی کلهماهی سرخ شده میخورند و عموماً از تمسخر کنایه آمیزی که همسایگان شان با آن این بخش از فهرست غذایی شان را میبینند آگاهاند. با این حال، آنان ارزشهای تغذیهای کلهماهی را، که غنی از فسفر است و مغز را بر میانگیزد، تحسین میکنند.۱۱
مؤلفههای هویت رشتی
یک مجموعه کامل از کلیشههای قومی علاوه براین نمودهای غذایی مغایرت فرهنگی وجود دارد. در نگاه اول، نمودهای غذایی و کلیشههای قومی دو رده لفظی مستقل، و از لحاظ معنایی بی ربط را شکل میدهند. رشتیها در ایران هدف محبوب این حکایات بدسگالانهاند: جوک؟ بگو: رشتی؛ این داستانها منطقه خزر را چون بیوتیای ادبیات کلاسیک، سرزمینی کند و مردمانی کم عقل تصویر میکند و بی ریایی و زودباوری مردمان آن استان را مسخره میکنند؛ مثلاً یک رشتی ممکن است از راننده یک تاکسی مشترک درباره فاصله رشت و تهران بپرسد، سپس درباره فاصله تهران و رشت سؤال کند. ولی بیشتر جوکهای رشتی بر سستی جنسی مردان شان و هوس رانی زنان شان متمرکز است. آنها تصویر یک زن قحبهٔ زودباور را به تصویر میکشند: مثلاً پدری که از این که پسرش به قصاب محله شبیه تر است تا فصاب شهر یا محله مجاور شادی میکند. این شهرت منجر شده دومین لقب آنان از سوی مردم فلات کمرسست (ناتوان) باشد. امثال و حکایات منجر به باور به این کلیشهها شدهاند و دیپلماتها و دیگر بازدیدکنندگان قرون نوزدهم و اوایل قرن بیستم به پراکنده شدن چنین توصیفاتی در خارج کمک کردهاند.۱۱ مردان رشتی به دلیل بینیهای باریک و عقابی شان شناخته میشوند، مشخصهای که به عنوان ویژگی خاص «نژاد گیلکی» توسط بازدیدکنندگان، قوم نگاران اولیه و عموماً توسط مردم فلات تثبیت شد. نمودهای مردمی، که بی شک تحت تاثیر تئوریهای قیافه بود، بینی مرد را با قدرتهای جنسی اش مرتبط میکرد. دماغ بزرگ نشان دهنده استحکام، مردانگی و انرژی است. گیلان، که با این مفاهیم مردمی مورد قضاوت قرار گرفته، همچون ناحیهای تنگدست به نظر میرسد که ذخایر ساکنین اش پتانسیل اندکی برای برانگیختن حسادت دارد.۱۱ در خصوص دلیل این انسان شناسیهای عوامانه باید توجه کرد که برای بسیاری از عراقیها، بیحالی رشتیها به دلیل رطوبت جلگههای خزری است. در مناطق خشک، مردان مردانه و زنان شهوانی اند، گرچه به راحتی نمیتوان به آنها نزدیک شد (گرم و خشک، عین آب و هوا)؛ از سوی دیگر، در سرزمینهای سرد و مرطوب مردان تنبل و زنان سادهاند. این تئوری عوامانه پژواکی از جغرافیای عربی-ایرانی - و پیش از آن جغرافیای بقراطی - است که به آب و هوا نقشی تعیین کننده در شکل دهی فضایل شخصی قائل است.۱۱
چایکاران زن در لاهیجان.
نزدیکی در فضا و تغییرات فرهنگی بالا در گیلان موجب شده مورد استهزای تهرانی ها قرار بگیرد. برای مردم عراق، منطقه همسایه خزر جهانی درهم و برهم و واژگون هویت خودشان است: مرطوب است نه خشک، سبز است نه اخرایی، سفید (سفیدرود) است نه سرخ (قزل اوزن)، مردم اش به جای ذرت برنج میکارند، ماهی میخورند نه گوشت، جای گوسفند گاو دارند، خر دارند نه شتر، و دور خانه هایشان باز است و دیوار خارجی ندارد؛ جامعهای ست که در آن ناموس و خشونت بین افراد و گروهها کمتر از درون ایران دیده میشود؛ به نوعی زنانهاست و مخالف یک جامعه مردانهاست (مشارکت بیشتر زنان، به ندرت پوشیده، در فعالیتهای تولیدی، انعطاف پذیری بالاتری در روابط بین دو جنس، گرچه قطعاً نه به حدی که در جوکها تلقین میشود). بنابراین در نمود عراقی گیلان، به عنوان نمونهای از مغایرت به نظر میرسد. این جوکها و حکایات درباره گیلانیها به همان اندازه که ویژگیهای جمعیت خزر را میآموزد، درباره ارزشهای بنیادین ایرانیان مرکزنشین که چنین جوکهایی را میسازند و برایشان جالب است تعلیم میدهد.
